- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زپا عشاق را آن نرگس مستانه اندازد زهی ساقی که عالم را به یک پیمانه اندازد
2 نمی گیرد به دندان پشت دست خود سبکدستی که پیش از سیل رخت خود برون از خانه اندازد
3 نه ای گر مرد عشق از حلقه عشاق بیرون رو که آن شمع آتش از پروانه در پروانه اندازد
4 چو اوراق خزان بلبل به روی یکدیگر ریزد به هر گلشن که دست آن شاخ گل مستانه اندازد
5 تو چون بیرون روی از انجمن، شمع گران تمکین به جان بی نفس خود را برون از خانه اندازد
6 حجاب عشق تا برجاست از عاشق چه می آید؟ گرفتم خویش را در خلوت جانانه اندازد
7 درین بحر گران لنگر حبابی می شود واصل که از سر خرقه خود را سبکروحانه اندازد
8 گرفتاری عنان از دست بیرون می برد، ورنه مرا در دام هیهات است حرص دانه اندازد
9 زخورشید بلند اقبال او صائب عجب دارم که پرتو بر در و دیوار این ویرانه اندازد