- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد
2 نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کوبر من که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد
3 زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را زلیخا کور شد تا دیده یعقوب بینا شد
4 نمی آید بهم چون طوق قمری حلقه چشمش نظر بازی که محو قامت آن سرو بالا شد
5 نمی دانم چه گویم شکر آن غارتگر دلها که از سودای او هر ذره خاکم سویدا شد
6 تعجب نیست گر دارم امید رحم از ان ظالم نه آخر مومیایی هم زسنگ خاره پیدا شد؟
7 نگردد تیره بختی مهر لب حرف آفرینان را سواد از سرمه روشن می کند چشمی که گویا شد
8 ندارد تاب دست انداز، صائب دامن عصمت که بوی پیرهن آواره از دست زلیخا شد