- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهد به کعبه با سر و دستار میرود این مست بین که روی به دیوار میرود
2 زان شاخ گل شکیب من زار میرود زین دست و تازیانه دل از کار میرود
3 آسودهاند مردهدلان از سؤال حشر این اعتراض با دل بیدار میرود
4 منصور سر گذاشت درین راه، برنگشت زاهد درین غم است که دستار میرود
5 در کاهش وجود به جان سعی میکند چون خامه هرکه از پی گفتار میرود
6 کاری به ذوق بوسهربایی نمیرسد دلهای شب نسیم به گلزار میرود
7 کار خوشی است شغل محبت ولی چه سود کز حسن کار دست و دل از کار میرود
8 ترسانده است چشم ترا و هم بیجگر ورنه برهنه گل به سر خار میرود
9 روشنگر وجود بود آرمیدگی آیینه است آب چو هموار میرود
10 این آن غزل که مولوی روم گفته است «این نفس ناطقه پی گفتار میرود»