- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز مهر و ماه سازد سیر، رویت چشم روزن را به یک شبنم کند محتاج، رخسار تو گلشن را
2 ضعیفان را به چشم کم مبین در سرفرازی ها که تیغ تیز بر دارد ز خاک راه سوزن را
3 ز گردیدن سپهر سنگدل را نیست دلگیری که در سرگشتگی باشد گشاد دل فلاخن را
4 نظر را برگ کاهی از پریدن می شود مانع بود بسیار، اندک کلفتی دلهای روشن را
5 ندارد صبح با رخسار آتشناک او نوری ید بیضا چراغ روز باشد نخل ایمن را
6 عیار همت ما پست ماند از پستی گردون نفس در سینه می سوزد چراغ زیر دامن را
7 سخاوت مال را از دیده بدبین نگه دارد به از دلجویی موران سپندی نیست خرمن را
8 گرانجانی ندارد حاصلی در پله گردون به لنگر، سنگ از گردش نیندازد فلاخن را
9 چو قمری، سرو با آن سرکشی گیرد در آغوشش نپیچد هر که صائب از خط تسلیم، گردن را