ز گل فزود مرا خارخار خنده از صائب تبریزی غزل 6518

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

ز گل فزود مرا خارخار خنده تو

1 ز گل فزود مرا خارخار خنده تو که نیست خنده گل در شمار خنده تو

2 مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازه است که نشکند قدح گل خمار خنده تو

3 شده است گل عبث از برگ سر به سر ناخن گرهگشایی دلهاست کار خنده تو

4 تو چون دهن به شکرخنده واکنی چون صبح کند فلک زر انجم نثار خنده تو

5 گشود لب به شکرخنده غنچه تصویر نشد که گل کند از لب بهار خنده تو

6 درآی از درم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظار خنده تو

7 ز آفتاب چرا مهر بر دهن دارد؟ اگر نه صبح بود شرمسار خنده تو

8 کند نسیم گریبان غنچه را صد چاک دهن چگونه شود پرده دار خنده تو؟

9 طرف چگونه شود با رخ تو ماه، که صبح ز آفتاب بود داغدار خنده تو

10 ز شور حشر نمکسود تا به کی گردد؟ دل دو نیم من از رهگذار خنده تو

11 دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم ز بس خجل شده در روزگار خنده تو

12 بود ز قند مکرر حلاوتش افزون گرفته ایم مکرر عیار خنده تو

13 چو شمع صبح همین آرزوست صائب را که جان خویش نماید نثار خنده تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر