1 ز تن عضوی بود دلهای خودکام که رنگ برگ دارد میوه خام
1 در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟ راه دوری پیش داری، رو به پس کردن چرا
2 شکر دولت سایه بر بی سایگان افکندن است این همای خوش نشین را در قفس کردن چرا
1 نیست از راز نهان من خبر جاسوس را نبض من بند زبان گردید جالینوس را
2 بی ندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند بخیه زن از خامشی این رخنه افسوس را
1 گریه مستانه می سازم شراب تلخ را می کنم چون ابر مروارید آب تلخ را
2 زاهدان طفل مشرب، امت شیرینی اند می کنم در کار مستان این شراب تلخ را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را