- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا
2 نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا
3 چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا
4 یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا
5 سخن سنجیده گفتن نیست کار هر تنک ظرفی نمی گردد ز هر آب تنک، در ثمین پیدا
6 به وا کردن ندارد حاجت این مکتوب سر بسته که گردد تنگدستی بی سخن از آستین پدا
7 جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی اگر آسودگی می بود در روی زمین پیدا
8 سیه رویی ندارد راستی در پی، نظر واکن که این معنی ز نقش راست باشد در نگین پیدا
9 نبود از درد دین، زین پیش خالی هیچ دل صائب به درمان در زمان (ما) نگردد درد دین پیدا