- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خرمن صلح کن با دانهای از دوربینیها که میسازد زبان برق کوته خوشهچینیها
2 تلاش صدر کمتر کن که در بحر گران لنگر سبک دارد کف بیمغز را بالانشینیها
3 میان نور و ظلمت التیامی نیست، حیرانم که چون پیوست جان آسمانی با زمینیها
4 سرافرازی چو شمع آن را رسد در حلقه طاعت که محرابش نخواهد شمع از روشنجبینیها
5 نگردد روزن اندیشه تا مسدود از حیرت ندارد غیر سودا حاصلی خلوتگزینیها
6 به من بایست یار از دیگران نزدیکتر باشد اگر نزدیک میگردید راه از دوربینیها
7 ز گرد خط، گرفتم بیصفا شد ظاهر آن لب کجا رفت آن تبسمها و آن حرفآفرینیها؟
8 ندارد روزی اهل قناعت چشم شور از پی سلیمان میبرد غیرت به مور از ریزهچینیها
9 به ذوقی باده در جام سفالین ریختم صائب که از طاق دل فغفور چین افتاد چینیها