1 ز خود برآ که نسیم بهار میآید سبکروی ز سر کوه یار میآید
2 ز بوی خون گل و لاله میتوان دریافت که از قلمرو آن دل شکار میآید
3 رهش به کوچه زلف نگار افتاده است چنین که باد صبا مشکبار میآید
4 به هرکجا که رود سبز میکند چون خضر پیام خشکی اگر زان دیار میآید
5 ز روح بخشی باد بهار معلوم است که تازه از بر و آغوش یار میآید
6 ز چشم شبنم گل روشن است چون خورشید که از نظاره آن گلعذار میآید
7 نه لاله است که سر میزند بهار از خاک که خون ما به زمینبوس یار میآید
8 که شسته است درین آب روی چون گل را که بوی خون ز لب جویبار میآید
9 اگر به کار جهان من نیامدم صائب کلام بیغرض من به کار میآید