- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز هوش برد چنان حیرت تو گلشن را که سبز کرد خموشی زبان سوسن را
2 کسی ز قید خزان و بهار شد آزاد که همچو سرو ازین باغ چید دامن را
3 نظر ز روی تو خورشید برنمی دارد که نیست خیرگی از مهر، چشم روزن را
4 ز قید چرخ ترا عشق می کند آزاد که رستم آرد بیرون ز چاه بیژن را
5 نبرد روح گرانی ز جسم یک سر موی نداد فایده قرب مسیح سوزن را
6 خوش است دفع گرانان به هر روش باشد ملال نیست ز سرگشتگی فلاخن را
7 به رنگ خویش برآورد روزگار، مرا که رنگ ظرف بود آبهای روشن را
8 مدام بر سر حرف است خامه صائب همیشه جوش بهارست نخل ایمن را