-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز حسن شوخ تو نظاره تماشایی سفینه ای است که گردیده است دریایی
2 مرا چو سایه نهالی که می کشد بر خاک خبر ز سایه خود نیستش ز رعنایی
3 به بوی خون بتوان یافت همچو نافه مشک ز فکر زلف تو شد هر سری که سودایی
4 چگونه قطره کشد در کنار دریا را؟ به روزگار تو رحم است بر تماشایی
5 فلک ز جلوه او چون کتان ز هم می ریخت اگر نظیر تو می بود مه به زیبایی
6 ز اشتیاق تو دست ز کار رفته من فلاخنی است که سنگش بود شکیبایی
7 به رغم من لب خود می گزی، نمی دانی که باده نشائه خون می دهد به تنهایی
8 زبان خموش پسندیده است در پیری ز شمع خوش نبود صبح مجلس آرایی
9 به عیب خویش چو صائب کسی که راه نبرد گلی نچید ز نور چراغ بینایی