-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 ز روی گرم تو خورشید حشر نور گرفت قیامت از لب چون پسته تو شور گرفت
2 نقاب شرم چو از روی آتشین برداشت کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت
3 دو صبح دست در آغوش یکدگر کردند گلوی شیشه چو با ساعد بلور گرفت
4 چنان شکستگی دل ز پا فکند مرا که نقش، پهلویم از نقش پای مور گرفت
5 ز آشیانه خفاش، دل سیه تر بود رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت
6 دلی که داشتم از جان خود عزیزترش کمان ابروی او از کفم به زور گرفت
7 نمی شوند ز نان سیر، دست چرخ مگر خمیر مایه خلق از گل تنور گرفت!
8 ز چاه کلک من آید گهر برون صائب چنان که طوفان جوش از دل تنور گرفت