- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو آن نه ای که ره از خود بدر توانی برد نمرده از سر خود دردسر توانی برد
2 کمر نبسته به قصد هلاک خود چون شمع کجا ز بزم جهان تاج زر توانی برد؟
3 ز شاخ خشک تو آن روز گل توانی چید که در بهار سری زیر پر توانی برد
4 ترا ستیزه به گردون خوش است در وقتی که التجا به سپهر دگر توانی برد
5 به داغ عشق اگر آشنا شوی امروز در آفتاب قیامت بسر توانی برد
6 گره نکرده نفس را به سینه چون غواص کجا ز بحر حقیقت گهر توانی برد؟
7 نه آنچنان ز خود افتاده ای تو غافل دور که ره به منزل اصلی دگر توانی برد
8 اگر به خشک لبی چون صدف شوی قانع به خانه نهر ز آب گهر توانی برد
9 تو کز صفای دل خویش عاجزی صائب کلف چگونه ز روی قمر توانی برد؟