1 نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم میکشی آخر چراغی را که روشن میکنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را در حریم سینه افروزد چراغ طور را
2 حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را
1 التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا گرمی افسردگان افسرده تر سازد مرا
2 اشک نیسانم، گدایی دارم از بحر گهر چون صدف دامان پاکی، تا گهر سازد مرا
1 خواب ناز از حسن روزافزون نشد سنگین ترا لنگر گهواره بود از کودکی تمکین ترا
2 می چکد آتش چو شمع از چهره شرمین ترا می شود روشن چراغ کشته بر بالین ترا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به