1 زلف طرار تو می بندد زبان شانه را در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از نفس ماست
2 بال و پر ما تیر جگردوز خزان است پیراهن گل چاک ز شوق قفس ماست
1 پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند
2 عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص بوی گل بیهوده خود را بر دماغم می زند
1 نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد
2 درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر گرد سر هر شمع چون پروانه می گردد
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به