- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 لب ترا خط سبز آمد از کمین بیرون چه زهر بود که آمد ازین نگین بیرون
2 به مهر خال شود تنگ جا درین محضر اگر ز روی تو آید خط این چنین بیرون
3 هوای کوی خرابات آنقدر شوخ است که تخم سوخته می آید از زمین بیرون
4 به استخون نرسد تا ز فقر تیغ ترا مکن چو نال قلم دست از آستین بیرون
5 ز عشق او دل تنگی شده است قسمت من که از بهشت مرا می برد غمین بیرون
6 ز کار بسته من عاجزست تردستی که از جبین سپر برده است چین بیرون
7 نشسته نقش کجی آنچنان درین ایام که نام، راست نمی آید از نگین بیرون
8 اگر چه ناله من چرخ را ز جا برداشت نیامد از لب کس صائب آفرین بیرون