1 کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟
2 سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است چه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟
3 اگر چه پختگیی نیست کارفرما را چه لازم است که ما کار خویش خام کنیم؟
1 چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟ یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را
2 کار من با سرو بالایی است کز بس سرکشی می شمارد حلقه بیرون در، آغوش را
1 طومار زندگی را، طی میکند به یک شب از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
1 هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به