1 خواب چشم تو که ازناز بود تعبیرش مژه راسبزه خوابیده کند تقریرش
2 بسمل او به سر جان نتواند لرزید بس که ازلنگر نازست گران شمشیرش
3 این چه مژگان بلندست که نگشوده ،شود درکمانخانه ز نخجیر ترازو،تیرش
4 اگر از سلسله زلف رهایی یابد چه کند دل به غبار خط دامنگیرش ؟
5 هرکه را شوخی چشم تو بیابانی کرد حلقه چشم غزالان نکند زنجیرش
6 حسن مغرور چو افتاد نسازد با خود چه عجب خانه آیینه کند دلگیرش؟
7 بادل بیخبر، اظهار ندامت ز گناه همچو خوابی است که درخواب کنی تعبیرش
8 حذر از آه جگردوز کهنسالان کن کاین کمانی است که برخاک نیفتد تیرش
9 پای ویرانه هر کس که فرو رفت به گنج نیست صائب غم معمار و سر تعمیرش