1 رخ تو در دل شبها اگر سفید شود عجب که ماه ز خجلت دگر سفید شود
2 چو نیست سوخته ای تا دهد حیات مرا چرا زآهن وسنگ این شرر سفید شود
3 چو آهوان شود آن روز خون گرم تو مشک که همچو نافه ترا موی سر سفید شود
4 شب سیاه مرا صبح نیست در طالع مگر ز گریه مرا چشم تر سفید شود
5 کنم به خون شفق سرخ روی زرین را شبی که صبح ز من پیشتر سفید شود
6 ز صیقل قد خم گشته بی غبار نشد دل سیاه تو مشگل دگر سفید شود
7 مدار دست ز ریزش که ابرهای سیاه ز برفشاندن آب گهر سفید شود
8 شوم سفیدچسان در میان ساده دلان مگر ز نقش مرا بال وپر سفید شود
9 ز آه سرد مشو غافل ای سیاه درون که چهره شب تار از سحر سفید شود
10 به حرف صدق مکن باز لب ز ساده دلی که روی صبح به خون جگر سفید شود
11 تو چون دهن به شکر خنده واکنی چون صبح ز انفعال نیارد شکر سفید شود
12 توان ز وصل برومند شد ز چشم سفید که از شکوفه فشاندن ثمر سفید شود
13 ز گرمخونی من آب می شود فولاد چگونه پیش رگم نیشتر سفید شود
14 به گرد خویش نگردیده ناقصی صائب اگر ترا ز سفر موی سر سفید شود