- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زدیدار تو از یوسف زلیخا مهر برگیرد چراغ دیده یعقوب از روی تو درگیرد
2 نه زاهد ماند نه میخواره از حسن جهانسوزش که چون گردید آتش شعله ور در خشک و تر گیرد
3 در آب زندگانی موی آتش دیده را ماند رگ جانی که پیچ و تاب از ان موی کمر گیرد
4 از ان عاشق به آتشهای رنگارنگ می سوزد که آن روی لطیف از هر نگه رنگ دگر گیرد
5 ز سر پا کردگان را تا چه گلها بر سر افشاند بیابانی که پای راهرو را در گهر گیرد
6 زخرمن جوی رزق، از خوشه چینان دست کوته کن که مور پست فطرت دانه از مور دگر گیرد
7 سپر انداختم تا خون نباید خورد، ازین غافل که این پیمانه چون شد سرنگون خون بیشتر گیرد
8 من آن لعل گرانقدرم بساط خاک را صائب که بوسد دست خود هر کس مرا از خاک برگیرد