تو تا ز هستی خود بی خبر از صائب تبریزی غزل 6846

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی

1 تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی

2 ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به فکر جهان دگر نمی افتی

3 مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را اگر به وادی کسب هنر نمی افتی

4 ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟

5 ستاره تو ازان است زود میر که تو به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی

6 عقیق را ز خراش جگر برآمد نام چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟

7 اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟

8 ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی

9 هزار گمشده را در نماز می یابی چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟

10 به پای قافله قطع طریق کن صائب ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی

عکس نوشته
کامنت
comment