- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو تا ز هستی خود بی خبر نمی افتی ز خویش مرحله ای پیشتر نمی افتی
2 ازین جهان و سرانجام آن مشو غافل اگر به فکر جهان دگر نمی افتی
3 مساز عیب هنرنمای ذاتی خود را اگر به وادی کسب هنر نمی افتی
4 ز چرخ همچو صدف گوهر تو بی قدرست چرا برون ز صدف چون گهر نمی افتی؟
5 ستاره تو ازان است زود میر که تو به بخت سوخته ای چون شرر نمی افتی
6 عقیق را ز خراش جگر برآمد نام چرا به فکر خراش جگر نمی افتی؟
7 اگر ترا رگ خامی نکرده در زنجیر به پای نخل چرا چون ثمر نمی افتی؟
8 ز مو به موی تو راه اجل سفیدی کرد تو شوخ چشم به فکر سفر نمی افتی
9 هزار گمشده را در نماز می یابی چرا به فکر خود ای بی خبر نمی افتی؟
10 به پای قافله قطع طریق کن صائب ز برق و باد اگر پیشتر نمی افتی