1 به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را
2 ندانستی که چشم بد نکویان را زیان دارد نظر بر کعبتین انداختی تا باختی خود را
3 شد از آیینه ات نور حجاب و شرم رو گردان به موج باده گلرنگ تا پرداختی خود را
4 سخن از پاکی دامن مگو ای ماه تردامن که پیش مهر کردی پشت خم، تا ساختی خود را
5 چه خصمی داشتی با حسن روز افزون خود یارب؟ که از طاق دل اهل نظر انداختی خود را
6 سر حرف شکایت باز کردی بی سبب صائب میان عاشقان بدنام و رسوا ساختی خود را