1 تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود که پیران می کنند از قامت خم حلقه نام خود
2 زفیض راستی از محتسب بر خود نمی لرزم به کوه قاف دارم پشت از سنگ تمام خود
3 گر از بیطاقتی خود قاصد پیغام خود گردم فرامش می کنم در راه از غیرت پیام خود!
4 حذر کن از می سرکش که تاکش با زمین گیری به چندین دست نتواند نگه دارد زمام خود
5 مرا از بوته خجلت بر آر ای شعله سرکش که خونها می خورم چون لاله از سودای خام خود
6 چه افتاده است بر دل بار گردم عندلیبان را؟ چو من از بوی گل چون غنچه می گیرم مشا خود
7 ز آواز شکست من دل احباب می ریزد وگرنه من نمی دارم دریغ از سنگ جام خود
8 شکاری چون به بخت ما نمی افتد همان بهتر که در خاک فراموشان نهان سازیم دام خود
9 به شور من ندارد بلبلی این بوستان صائب روان گردد، به خون مرده گر خوانم کلام خود