1 ای ز رویت هر نگاهی را گلستان دگر در دل هر ذره ای خورشید تابان دگر
2 وای بر من کز غرور حسن هر چین می شود گوشه ابروی او را طاق نسیان دگر
3 بیقراری هرکه را پیچد بهم چون گردباد می کند هر لحظه جولان در بیابان دگر
4 لامکانی شو که تبدیل مکان آب و گل نقل کردن باشد از زندان به زندان دگر
5 صبر بر زخم زبانها کن که هر زخم زبان کعبه دل را بود خار مغیلان دگر
6 از جگر خوردن نمی دارند سیری، گر شود اشک ریزان ترا هرقطره دندان دگر
7 عالمی چون سیر چشمی نیست در ملک وجود هست هر موری درین وادی سلیمان دگر
8 از سر خوان فلک برخیز کاین باریک بین می شمارد لب گزیدن را لب نان دگر
9 نیست در بیداری من صرفه ای، صائب که هست نسخه تعبیر من خواب پریشان دگر