ای آن که دل به ابروی پیوسته از صائب تبریزی غزل 6888

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته‌ای

1 ای آن که دل به ابروی پیوسته بسته‌ای غافل مشو که در ته طاق شکسته‌ای

2 ای زلف یار این قدر از ما کناره چیست؟ ما دل‌شکسته‌ایم و تو هم دل‌شکسته‌ای

3 امروز از نگاه تو دل آب می‌شود گویا به روی گرم خود از خواب جسته‌ای

4 روی زمین مقام شکر خواب امن نیست در راه سیل پای به دامن شکسته‌ای

5 گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان تو بی‌خبر هنوز میان را نبسته‌ای

6 سر می‌دهی به باد به اندک اشاره‌ای تا همچو پسته رخنه لب را نبسته‌ای

7 خواهی قدم به پله قارون نهاد زود کوه تعلقی که تو بر خویش بسته‌ای

8 اینک رسید موسم بی‌برگی خزان از باغ روزگار چه گل دسته بسته‌ای

9 در محفلی که برق تجلی است بی‌زبان ماییم چون کلیم و زبان شکسته‌ای

10 در وادیی که خضر در او با عصا رود ازدست‌رفته‌تر ز عنان گسسته‌ای

11 از جبهه غرور، عرق پاک می‌کنی گویا طلسم هردو جهان را شکسته‌ای!

12 در خاکدان دهر، که زیر و زبر شود! برخاسته است گرد فنا تا نشسته‌ای

13 صائب هزار دام تماشا ز موج هست زین بحر چون حباب چرا چشم بسته‌ای؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر