دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم از صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم

1 دل آسوده ای داری مپرس از صبر و آرامم نگین را در فلاخن می نهد بیتابی نامم

2 ز بس زهر شکایت خوردم و بر لب نیاوردم به سبزی می زند تیغ زبان چون پسته در کامم

3 اگر از شکوه دوران خموشم، نیست خرسندی نمی خیزد صدا از بینوایی از لب جامم

4 به چشم همت من دولت دنیا نمی آید مکرر آستین افشانده بر صید هما دامم

5 به زلف یار از هر بند پیوند دگر دارم نه چون مرغ دل اهل هوس نوکیسه دامم

6 ز مجنون یادگاری نیست جز من، جای آن دارد که سازد عشق از چشم غزالان حلقه دامم

7 سپند آتش رخسارم آسایش نمی دانم اثر تا از وجودم هست در سیرست آرامم

8 شکست من ندارد حاصلی غیر از شکست خود دل خارا به درد آید ز عاجز نالی جامم

9 در آغاز محبت دست و پا گم کرده ام صائب نمی دانم کجا خواهد کشید آخر سرانجامم

عکس نوشته
کامنت
comment