- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که از عالم معنی خبری نیست ترا بهتر از مهر خموشی سپری نیست ترا
2 اگر از خویش برون آمده ای چون مردان باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا
3 سرو از بی ثمری خلعت آزادی یافت جگر خویش مخور گر ثمری نیست ترا
4 می کند همرهی خضر، بیابان مرگت اگر از درد طلب راهبری نیست ترا
5 بر شکست قفس جسم ازان می لرزی که سزاوار چمن بال و پری نیست ترا
6 بگسل از خویش و به هر خار که خواهی پیوند که درین ره ز تو ناسازتری نیست ترا
7 زان به چشم تو بود روی زمین خارستان که چو نرگس به ته پا نظری نیست ترا
8 سنگ را می شکند سنگ، ازان مغروری که درین هفت صدف، هم گهری نیست ترا
9 نیست در بی هنری آفت نخوت صائب شکوه از بخت مکن گر هنری نیست ترا