نتوان به خواب کرد مسخر از صائب تبریزی غزل 714

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

نتوان به خواب کرد مسخر خیال را

1 نتوان به خواب کرد مسخر خیال را جز پیچ و تاب نیست کمند این غزال را

2 در عالم خیال، بهارست چار فصل بلبل به چتر گل ندهد زیر بال را

3 هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را

4 رحمی به شیشه خانه دلهای خلق کن از می مکن دو آتشه آن رنگ آل را

5 از گلشنی که سرو تو دامن کشان رود بی طاقتی ز ریشه برآرد نهال را

6 برگ نشاط نیست درین تیره خاکدان ریحان ز آه سرد بود این سفال را

7 ده در شود گشاده، شود بسته چون دری انگشت، ترجمان زبان است لال را

8 با تیرگی بساز که ابروی عنبرین یکشب سفید گشت ز منت هلال را

9 بر جرم من ببخش که آورده ام شفیع اشک ندامت و عرق انفعال را

10 در ملک خویش رخنه فکندن ز عقل نیست زنهار بسته دار زبان سؤال را

11 صائب کشید سر به گریبان نیستی تسخیر کرد مملکت بی زوال را

عکس نوشته
کامنت
comment