سه سالیچو از افسرالملوک عاملی کوروش نامه 32

افسرالملوک عاملی

آثار افسرالملوک عاملی

افسرالملوک عاملی

سه سالیچو بگذشت از عیش و نوش

1 سه سالیچو بگذشت از عیش و نوش بفرمود آنگه شه داریوش

2 مرا جنگ هندوستان است پیش که باید به پیمایم این راه خویش

3 با سپهبدان زان بفرمود شاه ببینید سان سپه صبح گاه

4 چو شد صبح و خورشید رخشان دمید پرا کنده شد نورو خور سر کشید

5 منور شد از نور رویش جهان ز خواب اندر آمد کهان و مهان

6 صدای تییره ز ارکان جنگ بیامد بگوش دلیران جنگ

7 بر آمد ز جا لشگر جاودان شتابان بدرگاه شاه جهان

8 همی بود تعداد شان ده هزار دلیران شیر افکن نامدار

9 همیشه مسلح بدرگاه شاه بپا ایستاده بدند آن سپاه

10 اگر یک تن از آن سپاه دلیر شدی کشته یا شد بمیدان اسیر

11 بزودی بجایش یکی شیرمرد مهیا نمودی بگاه نبرد

12 بد این لشگر نیک مخصوص شاه مسلح مهیا بدرگاه شاه

13 صد افسر بر ایشان بدی نامدار همه مرد جنگی گه کارزار

14 سر افسران بود مردونیه چو برگشت از جنگ مقدونیه

15 شمار یلان بد برون از حساب بدیدند سان جمله پا در رکاب

16 درگنج شاهی دگر باز شد همی کار لشگر دگر ساز شد

17 بیک هفته لشگر کلاه و کمر گرفتند شمشیر و گرز و سپر

18 وزان پس ذخیره نمودند بار ز سیم و ز زر هر چه آید کار

19 چو آماده شد کار لشگر همه بایران بیفتاد بس همهه

20 شهنشه بسرداد خود امر داد بفرمود ای مرد نیکو نژاد

21 تو این مملکت را به نیکی بدار بهندوستان من کنم کارزار

22 سپهدار گفتا یکی بنده ام بفرمان و رأیت سرافکنده ام

23 سحرگه چو برداشت بانگ خروس ز ارکان جنگ آمد آوای کوس

24 دلیران سر از خواب برداشتند که رخت سفر را به بر داشتند

25 سواران بدرگاه شاه آمدند گشاده رخ و نام خواه آمدند

26 بمیدان شاهی کشیدند صف سرو جان خود را نهادند کف

27 چو آنان همی خواندندی سرود بشاهنشه پارس دادی درود

28 که ما نوجوانان ایران زمین نترسیم از لشگر هند و چین

29 بکوشیم بهر وطن ما ز جان نخواهیم هرگز ز دشمن امان

30 بنام شهنشاه شه داریوش ز هندو برآیم ما چشم و گوش

31 دلیریم ما همچو شیران نر بگیریم ملک جهان سربسر

32 که ایران ما هست شاهنشهی زما نونهالان بیامد بسی

33 شهنشاه کشور گشا داریوش شه پارسی شاه با رأی و هوش

34 که او شهریار است ما بندگان بپا ایستاده کمر بر میان

35 بدرگاه او ما نهادیم رو بپا ایستادیم با آبرو

36 سرو جان ما جمله در راه شاه رود،رو نه بیچیم ز آوردگاه

37 بریزیم خون را براه وطن گر از خون نمایند ما را کفن

38 همه نام جوی و همه نیک خواه گذشته ز جان در رکاب تو شاه

39 دعا گوی شه نیک خواه وطن ز جان و ز سر نیست مارا سخن

40 بگوئیم یکسر که شه زنده باد کزین شاه ایرانیان گشت شاد

41 شهنشه سرود دلیران شنید دلش شاد تر شد چو این سان بدید

42 بیامد شهنشه بکاخ بهار بدید این همه افسر نامدار

43 مسلح همه با لباس سفر ابا تیغ و کوپال و گرز و سپر

44 شه از دور دیدند و در احترام کشیدند شمشیرها از نیام

45 خبردار گفتند و لشگر سوار بشد جمله آماده کارزار

46 جنیبت کشان و جلو دار ها سواران مخصوص و سردار ها

47 درفش درخشان بدی دستشان جهانی همی بود در شستشان

48 همان پرچم پارس بد پیش رو همی میکشیدند با های و هو

49 شهنشاه بر اسب تازی سوار سواران مخصوص شه ده هزار

50 شمار یلان بود یکصد هزار دلیران مرد افکن نامدار

51 صدای تبیره شده بر فلک سر از ابر بیرون نموده ملک

52 بهندوستان چون رسید آگهی که اینک رسد فر شاهنشهی

53 شهنشاه ایران ابا صد هزار دلیران نام آور کارزار

54 هزار افسرانند چون شیر نر مسلح بشمشیر و گرز و سپر

55 همه جنگ جوی و همه نیک نام همه سرفراز و همه شاد کام

56 چو بشنید آنشاه هندیان همی نامه بنوشت بر دوستان

57 ز هرجای لشگر همی خواستند سپاهی که باید بیاراستند

58 چو آماده شد لشگر هندیان کمر تنگ بستند اندر میان

59 بدان منتظر تا بیاید سپاه همه چشمها سوی کشتی شاه

60 از آن رو شهنشاه ایران پناه بدریای هندوستان با سپاه

61 همان دیده بانان هندوستان نظاره نمودند از بوستان

62 کشیدند فریاد کآمد سپاه ز کشتی شده روی دریا سیاه

63 سپهدار هندوستان شد خبر که آمد ز دریا شه نامور

64 بفرمود بندید بر شاه، راه ز دریا نیاید برون آن سپاه

65 کشیدند صف لشگر هندوان گرفتند بر دست تیر و کمان

66 نمودند بر لشگر شهریار چنان تیر باران چو ابر بهار

67 شهنشه بفرمود با لشگران نترسید از لشگر هندوان

68 شما هم همی تیر باران کنید کمان را چو ابر بهاران کنید

69 زبر دست بودند ایرانیان فراری شده لشگر هندوان

70 به پنجاب آمد فرود آن سپاه بشد دشت پنجاب یکسر سیاه

71 چو شد روز دیگر شه داریوش یکی مرد بیدار و با عقل و هوش

72 بفرمود رو شهر هندوستان به پنجاب رو توی آن بوستان

73 بگو با شه هند از من پیام نخواهید من تیغ کین از نیام

74 برانم همه هند ویران کنم همان لشگرت را پریشان کنم

75 اگر خود بیائی بدرگاه ما نیارید همراه خود از سپاه

76 شما را بسی مهربانی کنم نه جنگ و نه من سرگرانی کنم

77 وگرنه من و گرز و میدان هند بکوبم ز پنجاب تا رود سند

78 جهانی مرا لشگر و کشور است همان شهریاری مرا در خوراست

79 نه دریا بمانم نه صحرا نه هند زنم آتش از هند تا رود سند

80 فرستاده آمد به هندوستان بنزد شهنشاه آن بوستان

81 بدادی چو پیغام شه داریوش شه هند پیغام ننمود گوش

82 بگفتا برو نزد آن شهریار بگو لشگرت گر بود صد هزار

83 مرا لشگر هند صد لشگر است ز پروین سپاه من افزون تر است

84 مرا پیل جنگی بود ده هزار بهر پیل ده مرد زوبین گراز

85 ز کشمیر و پنجاب تا رود سند ز اینجا و کلکته تا بحر هند

86 سراسر همه خود سپاه منند مسلح همه در پناه منند

87 نیایم مگر با سپاه دلیر ابا پیل و با گرز و شمشیر و تیر

88 چو قاصد بیامد بر شهریار بگفت آنچه بشنید آن نامدار

89 شهنشه برآشفت از این پیام بگفتا کشم تیغ کین از نیام

90 نه هندی بماند نه هندوستان نه فیل و نه سروی در آن بوستان

91 شهنشه بفرمود فردا بگاه بمیدان رژه برکشد این سپاه

92 شه هند خود لشگری بیشمار رده برکشیده بمیدان کار

93 بکوشید و در هند نام آورید سر هندیان را به دام آورید

94 سپهبد بگفتا که فرمان برم دمی من ز فرمان شه نگذرم

95 بهندو نمایم چنان رسته خیز که هرگز نیابند راه گریز

96 بپیلانشان تیر باران کنم کمان را چو ابر بهاران کنم

97 نه هندو گذارم نه پیلان شان زهندی نمانم بعالم نشان

98 بگفتا که فردا باقبال شاه نه هندو گذارم نه فیل و سپاه

99 سحرگه چو شد لشکر زنگبار فراری ز خورشید از کوه و غار

100 همان نیر اعظم با شکوه پراکند نوری بصحرا و کوه

101 چو روشن شود عالم از نور او بجوش آورد آدم از شور او

102 برآمد زجا لشکر نامدار برفتند مردان گه کارزار

103 رژه برکشیدند از هر طرف کمان های چاچی گرفته بکف

104 همان نیزه داران پیاده سپاه سواران براسبان همی کینه خواه

105 درفش درخشان ببالای سر ازو چشمها خیره شد سربسر

106 شهنشاه خود بود قلب سپاه دلیران ز دشمن همه کینه خواه

107 از آن رو دگر لشکر هندوان مسلح بشمشیر و گرز و سنان

108 رژه بر کشیدند با های و هوی همه کینه خواه و همه کینه جو

109 ز ایرانیان نوجوانی دلیر بمیدان همی تاخت چون نره شیر

110 زدل او چنان نعره ای بر کشید کز آن زهره هندوان بردرید

111 شه هندوان گفت با لشکران بگیرید این مرد را در میان

112 براو تیر بارید همچون تگرگ که از تن بر آرد همی شاخ و برگ

113 از آنرو سپاه شه نامجو همه سوی میدان نهادند رو

114 بکشتند تا شام از یکدگر نه این را شکست و نه آن را ظفر

115 چو یک چند روزی بشد این نبرد شهنشه ز هندو بر آورد گرد

116 که هندو نهادند رو برفرار تعاقب نمودند آن شه نامدار

117 خلاصه گرفتند پنجاب و سند مسخر نمودند تا بحر هند

118 شه آنگه بفرمود سردار را که جوید همی بهره کار را

119 بگیرد همه بحر های جهان ز عمان ز احمر چه اعرابیان

120 گذد کن هم از ترعه رود نیل همان آب کاوهست بررنگ نیل

121 سپردم بتو لشکر بیکران روم من سوی پارس دریا کران

122 دگر لشکران با سپهدار شاه ز دریا بدریا گزیدند راه

123 بایران خبر شد که آمد سپاه شهنشاه با فتح و نصرت ز راه

124 سپهبد بفرمود ایرانیان شهنشاه با لشکر جاودان

125 بیایند با فتح و با فرهی پذیره نمائید شاهنشهی

126 ببندید صد طاق نصرت بپارس که آمد شهنشاه ما بی هراس

127 همه شهرها را چراغان کنید همه مردمان شاد و خندان کنید

128 بهرجا نوازید ساز و سرود بگویند برشاه ایران درود

129 سحر گه سر از خواب برداشتند خیال پذیره شدن داشتند

130 سپهبد ابا افسران سپاه برای پذیره گزیدند راه

131 گذر برگذر طاق نصرت بپا نموده همان نیزه داران شاه

132 خیابان به بستند از نیزه دار کزان بگذرد شاه با اقتدار

133 همه پرچم سبز و سرخ و بنفش بپاهایشان بود زرینه کفش

134 سپهبد شهنشاه را از دور دید ز اسب اندر آمد بسویش دوید

135 بنزد شهنشه زمین بوسه داد بگفتا شهنشاه ما زنده باد

136 همه افسران و سران سپاه زمین بوسه دادند نزدیک شاه

137 صدای تبیره بشد بر فلک که از جنگ فاتح بیامد ملک

عکس نوشته
کامنت
comment