زخمی عشق تو چون رو در بیابان از صائب تبریزی غزل 2387

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد

1 زخمی عشق تو چون رو در بیابان آورد لاله خونگرم خاکستر به دامان آورد

2 آسمان سست پی مرد شکوه عشق نیست رخش می باید که رستم را به میدان آورد

3 سخت می ترسم که آخر نارساییهای شرم تشنه ام بیرون از آن چاه زنخدان آورد

4 بسر سر بالین من هر شب خیال زلف او دسته دسته سنبل خواب پریشان آورد

5 بوی پیراهن غباری از دل ما بر نداشت جذبه ای خواهم که یوسف را به کنعان آورد

6 گریه ها در پرده دارد عیشهای بی گمان خنده بی اختیار برق، باران آورد

7 عشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدید میزبان اول نمکدان بر سر خوان آورد

8 اینقدر گوهر زدریای معانی برکنار صائب از عشق سخن سنجان کاشان آورد

عکس نوشته
کامنت
comment