-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با رخ خندان او گل چهره نگشوده ای است برق با جولان شوخش پای خواب آلوده ای است
2 می کشد در خاک و خون نظارگی را دیدنش سبز تلخ من عجب شمشیر زهرآلوده ای است
3 گردش پرگارش از مرکز بود آسوده تر عالم حیرت، عجایب عالم آسوده ای است
4 چشم عبرت بین به خواب نوبهاران رفته است ورنه هر برگ خزانی دست بر هم سوده ای است
5 تلخکامی های ما از لب گشودنهای ماست ورنه پر شکر بود هرجا لب نگشوده ای است
6 خاطر آسوده در وحشت سرای خاک نیست هست در زیر زمین، اینجا اگر آسوده ای است
7 جاده چون زنجیر می پیچد به پای رهروان در پی این کاروان گویا قدم فرسوده ای است
8 در شبستانی که من پروانه او گشته ام دولت بیدار، صائب چشم خواب آلوده ای است