1 با دهان تلخ، ناکامی که خرسندش کنند تلخکامان کام شیرین از شکر خندش کنند
2 هر که پیچد همچو مجنون گردن از زنجیر عشق آهوان در دامن صحرا نظربندش کنند
3 در حریم حسن هر شمعی که برخیزد زخاک از پر پروانه ما برگ پیوندش کنند
4 بی دل خرسند در فقر و غنا آرام نیست آن زمان آسوده گردد دل که خرسندش کنند
5 زان به سالک زهر پیمایند از جام وجود تا به تلخیهای مردن آرزومندش کنند
6 هست اگر آسایشی، چون سرو در دست تهی است وای بر نخلی که می خواهد برومندش کنند
7 آب در روغن برآرد از دل آتش فغان وای بر آن کس که با ناجنس دربندش کنند
8 چون صدف هر کس که شد افتادگان را دستگیر چون نباشد در میان، نیکی به فرزندش کنند
9 برنخیزد، عالم ایجاد را هر کس که دید از شکر خواب فنا بیدار هر چندش کنند
10 هر که چون صائب شود قانع به درد و داغ عشق بی نیاز از لاله دامان الوندش کنند