-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد جنون عشق موجی زد کف از دریا برون آمد
2 به این وارونی طالع درین میخانه چون باشم؟ مکرر خون به مینا کردم وصهبا برون آمد
3 پریشانگرد را آغاز و انجامی نمی باشد کدامین گردباد از دامن صحرا برون آمد؟
4 چنان بر سنگ بیرحمانه زد پیمانه را زاهد که بیتابانه آه از سینه خارا برون آمد
5 غلط بوده است شمع صبح را پرتو نمی باشد شرابی چون شفق از مشرق مینا برون آمد
6 نیام دشنه الماس شد پهلوی من صائب اگر خاری به سعی سوزنم از پا برون آمد