1 چرا با دل من صفایی ندارد اگر درد امشب بلایی ندارد
2 ره کعبه ودیر را قطع کردم بجز راهزن رهنمایی ندارد
3 که را می توان شیشه دل شکستن کدامین بت اینجا خدایی ندارد
4 سفر می کنی در رکاب جنون کن خرد در سفر دست و پایی ندارد
5 علم نیست در حلقه زهدکیشان کسی کاوعصا و ردایی ندارد
6 نگیرد دل عارفان نقش هستی زمین حرم بوریایی ندارد
7 سپهری است بی آفتاب درخشان بزرگی که دست سخایی ندارد
8 ازان است یکدست افکار صائب که جز دست خودمتکایی ندارد