-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از فنای پیکر خاکی چرا خون می خوری؟ از شکست خم چرا غم ای فلاطون می خوری؟
2 در قفس روزی ز بیرون می خورد مرغ قفس غم ز بی برگی چرا در زیر گردون می خوری؟
3 ای که می سازی ز می رخسار خود را لاله گون غافلی کز دل سیاهی غوطه در خون می خوری
4 حفظ کن اندازه را در می که گردد ناگوار گر ز آب زندگی یک جرعه افزون می خوری
5 کاهش و افزایش این نشأه با یکدیگرست می خورد افیون ترا چندان که افیون می خوری
6 می رسد در سنگ صائب رزق لعل از آفتاب اینقدر ز اندیشه روزی چرا خون می خوری؟