1 هر که زشت است همان زشت به عقبی خیزد کور از خواب محال است که بینا خیزد
2 خازن مرگ مبدل نکند گوهر را جاهل از خواب محال است که دانا خیزد
3 ننگ همت بود از هیچ فشاندن دامن سهل زهدی است که کس از سر دنیا خیزد
4 حاصلش ماندگی و آبله پا باشد هر که بی جاذبه آن طرف از جا خیزد
5 روی در قبله عشق است همه عالم را منزلش بحر بود سیل ز هرجا خیزد
6 رحمت از چهره دل گرد گنه پاک کند تیرگی از دل سیلاب به دریا خیزد
7 هر نسیمی که به گرد سر یوسف گردد آه بیطاقتی از جان زلیخا خیزد
8 گر چنین دست برآرند بزرگان به طمع ابر چون پنبه افشرده ز دریا خیزد
9 شمع بینش شود از خاک شهیدان روشن نرگس از تربت این طایفه بینا خیزد
10 گر به بالین من خسته دل آید صائب رنگ اعجاز ز سیمای مسیحا خیزد
دیدگاهها **