1 دل گرفته کی از لاله زار بگشاید ز دستهای نگارین چه کار بگشاید
2 فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت امان نداد که از پانگار بگشاید
3 دل پر آبله من به خاک وخون غلطد گره ز آبله هر که خار بگشاید
4 جهان فروزی ماه وستاره چندان است که مهر پرده صبح از عذار بگشاید
5 چنین که دایره راتنگ کرده است سپهر عجب که غنچه ز باد بهار بگشاید
6 به هیچ چیز جهان دل نمی نهد صائب اگر کسی نظر اعتبار بگشاید