- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که بر دار فنا مردانه پشت پا نزد غوطه در سرچشمه خورشید چون عیسی نزد
2 چون صدف در دامن خود گوهر مقصد نیافت تا به جان بی نفس غواص بر دریا نزد
3 خون دل شد در بساط سینه اش یاقوت و لعل هر که زیر تیغ چون کهسار دست و پا نزد
4 هست راهی چون گهر دلهای سنگین را به هم تیشه خود کوهکن بیهوده بر خارا نزد
5 گرد آن وحشی به جست وجو نمی آید به چشم قطره بیش از من کسی در دامن صحرا نزد
6 از سیاهی داغ آب زندگی آمد برون مشت آبی هیچ کس بر روی بخت ما نزد
7 جوش خون صائب دل تنگ مرا در هم شکست هیچ کس جز زور می سنگی بر این مینا نزد
8 شد ز وصل غنچه صائب مشکبو باد سحر وای بر آن کس که دستی بر در دلها نزد