1 چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود مرا به خنده شادی دهان گشاده شود
2 ز تنگ گیری گردون مدار دل را تنگ که دل گشاده چو گردد جهان گشاده شود
3 به روی دولت بیدار در مبند از خواب که وقت صبح در آسمان گشاده شود
4 گرفتم این که کند رخنه در فلک آهم ز رخنه های قفس دل چسان گشاده شود
5 نچیده گل ز طرب خرج روزگار شدم چو غنچه ای که به فصل خزان گشاده شود
6 چو ماه عید به انگشت می نمایندش اگر به خنده لبی در جهان گشاده شود
7 به دوستان چه شکایت کنم ز تنگدلی ازین چه به که دل دشمنان گشاده شود
8 کجاست فرصت وکو جرأت سخن صائب گرفتم این که گره از زبان گشاده شود