- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که باشد چون قلم از سینه چاکان سخن سرنمی پیچد به تیغ از خط فرمان سخن
2 بود اگر تخت سلیمان را روان بر باد حکم بر نفس فرمانروا باشد سلیمان سخن
3 از سلیمان سر نمی پیچید اگر دیو و پری لفظ و معنی هم بود در تحت فرمان سخن
4 مد کوتاهی است عمر جاودان ز احسان او خشک مگذر زینهار از آب حیوان سخن
5 می دهد دامان یوسف را به آسانی ز دست دست هر کس آشنا گردد به دامان سخن
6 آب حیوان می شود در دیده اش آب سیاه هر که یک شب زنده دارد در شبستان سخن
7 تنگ دارد عرصه گفتار بر من روزگار ورنه طوطی دارد از آیینه میدان سخن
8 دیده ام چون پیر کنعان شد سفید از انتظار تا شنیدم بوی یوسف از گریبان سخن
9 عمر آب زندگی نقش بر آبی بیش نیست گر بقا داری طمع، جان تو و جان سخن!
10 عالمی چون تیشه سر بر سنگ خارا می زنند تا که را صائب به دست افتد رگ کان سخن