-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که عبرت حاصل از اوضاع دنیا کرد و رفت یوسف خود را درین بازار پیدا کرد و رفت
2 توده خاکستر گردون مقام عیش نیست همچو صبح آیینه را باید مصفا کرد و رفت
3 در قفس برگ اقامت ساختن بی حاصل است شهپر پرواز می باید مهیا کرد و رفت
4 در جهان رنگ و بو ماندن نه از روشندلی است یک نظر شبنم گلستان را تماشا کرد و رفت
5 در محیط آفرینش از حبابی کم مباش کز نظر وا کردنی دل را به دریا کرد و رفت
6 در شکست آرزو زنهار کوتاهی مکن تا توانی خاروخس در چشم دنیا کرد رفت
7 فقر گنج سر به مهر حق، جهان ویرانه است احتیاج خود نمی باید هویدا کرد و رفت
8 هر که دل از دست داد و عشوه دنیا خرید یوسف خود را به سیم قلب سودا کرد و رفت
9 هر که چون طفلان به فکر خانه آرایی فتاد محضر غفلت به دست خویش انشا کرد و رفت
10 از کشاکش مرغ روح خویش را آزاد کرد هر که زنار علایق ازمیان وا کرد و رفت
11 هر که نم بیرون نداد از بخل چون موج سراب جلوه خشکی درین دامان صحرا کرد و رفت
12 روزگار آن سبکرو خوش که مانند شرار روزنی زین خانه تاریک پیدا کرد و رفت
13 هر که چون موج سراب آمد به این وحشت سرا صائب از طول امل طوماری انشا کرد و رفت