1 نصیب خویش هر کس یافت در دنیا نمی ماند گهر سیراب چون گردید در دریا نمی ماند
2 زخودبینی برآور کشتی بی لنگر خود را که در موج خطر آیینه از دریا نمی ماند
3 نمی گیرند در دل خاکساران کینه انجم زداغ لاله جا در سینه صحرا نمی ماند
4 غم روزی نیفشارد دل اهل توکل را کسی در پای خم بی نشأه صهبا نمی ماند
5 ترا چشم قیامت بین ندارد نور آگاهی وگرنه شورش امروز از فردا نمی ماند
6 فراغت دارد از بیتابی ما چرخ سنگین دل اثر از نقش پای مور در خارا نمی ماند
7 به روی عشق طاقت پرده می پوشد، نمی داند که کوه قاف زیر شهپر عنقا نمی ماند
8 محبت وحشیان را آشنا رو می کند صائب اگر مجنون به صحرا می رود تنها نمی ماند