هر که می آید به ملک هستی از صائب تبریزی غزل 5365

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم

1 هر که می آید به ملک هستی از کوی عدم باز می گردد به جان بی نفس سوی عدم

2 هرکه می داند چه آشوب است درملک وجود بی تامل برندارد سر ز زانوی عدم

3 هست در میزان هستی راه ورسم امتیاز خاک وزرباشد برابر درترازوی عدم

4 هرکه رفت آنجا ز فکر باز گشت آسوده شد دلنشین افتاده است از بس سر کوی عدم

5 سجده شکرش به دامان قیامت می کشد هر که را محراب گردد طاق ابروی عدم

6 تا بیفتی از نفس چون دیده قربانیان رو مکن زنهار رد آیینه روی عدم

7 نیست در ملک پرآشوب وجود آسودگی چون نفس ازپای منشین در تکاپوی عدم

8 خاک می مالد به لب صائب ز بیم چشم زخم ورنه سیراب است از آب زندگی جوی عدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر