-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 هر که آمد به جهان دست به دامان زد و رفت بر سر خشت عناصر دو سه جولان زد و رفت
2 سخت کاری است برون آمدن از عهده رسم زین سبب بود که مجنون به بیابان زد و رفت
3 وقت آن خوش که درین راه نگردید گره سینه چون آبله بر خار مغیلان زد و رفت
4 دلم از رفتن ایام جوانی داغ است آه ازین برق که آتش به نیستان زد و رفت
5 هر که چون شبنم گل پاک شد از آلایش غوطه در چشمه خورشید درخشان زد و رفت
6 دل من آب شد از غیرت اقبال حباب که به یک چشم زدن غوطه به عمان زد و رفت
7 داغ ما چشم به الماس نگرداند سیاه زخم ما تیغ تغافل به نمکدان زد و رفت
8 هر که از چشمه تیغ تو دمی آب کشید خاک در دیده سرچشمه حیوان زد و رفت
9 بلبل ما به دل نازک گل رحم نکرد آتش از شعله آواز به بستان زد و رفت
10 مژه بر هم نزد از خواب اجل دیده ما این نمک را که به این زخم نمایان زد و رفت؟
11 از پریشانی ما یاد کجا خواهد کرد؟ دل که بر کوچه آن زلف پریشان زد و رفت
12 وقت آن راهروی خوش که ازین خارستان دست چون برق جهانسوز به دامان زد و رفت
13 غم لشکر خور اگر پادشهی می خواهی مور این زمزمه بر گوش سلیمان زد و رفت
14 هر نسیمی که برآورد سر از جیب عدم بر دل سوخته ما دو سه دامان زد و رفت
15 جگر اهل سخن از نفس صائب سوخت آه ازین شمع که آتش به شبستان زد و رفت