1 هرکه گردید ز عبرت به تماشا قانع به کف پوچ شد از گوهر دریا قانع
2 زود عاجز شود از دیدن یوسف، چشمی که به دیدار نگردد چو زلیخا قانع
3 نتوان کرد به دیوار هوس را خرسند طفل از باغ نگردد به تماشا قانع
4 خاک در کاسه چشمی که ز کوته نظری به نظر بازی آهوست زلیلی قانع
5 هر زمان روی سخن در دگری نتوان کرد طوطی ماست به یک آینه سیما قانع
6 با کلام شکرین شکوه مکن ازتلخی کز شکر شد به سخن طوطی گویاقانع
7 هر سحر سرزند ازمشرق دیگر خورشید چون به یک سینه شود داغ تو تنها قانع؟
8 هرکه با وسعت مشرب طرف زهد گرفت به کف خاک شداز دامن صحرا قانع
9 جای رحم است برآن فاخته کوته بین که به یک سرو شد از عالم بالاقانع
10 بی نیاز ازدر ابنای زمان شد صائب شد فقیری که به دریوزه دلها قانع