1 سخن کی به جانهای غافل نشیند ز دل هر چه برخاست در دل نشیند
2 غبار یتیمی است جویای گوهر غم عشق در جان کامل نشیند
3 اگر صید غافل شود عذر دارد ز صیاد عیب است غافل نشیند
4 مرا می کند سنگ طفلان حصاری اگر جوش دریا به ساحل نشیند
5 به دنیا نگردد مقید سبکرو به ویرانه سیلاب مشکل نشیند
6 تو کز اهل جسمی سبک ساز خودرا که دل کشتیی نیست در گل نشیند
7 چو دریا نگردد تهیدست هرگز کریمی که در راه سایل نشیند
8 شود محو در یک دم از جلوه حق دو روزی اگر نقش باطل نشیند
9 مرا خاک گشتن درین راه ازان به که گردم به دامان منزل نشیند
10 به افشاندن دست صائب نخیزد غباری که بر دامن دل نشیند