کسی که با تو نشد آشنا که از صائب تبریزی غزل 3723

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟

1 کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟ ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟

2 فغان که تاج سر من شده است همچو حباب تعینی که ز دریا مرا جدا دارد

3 به راستی ز فلک پیش می توان افتاد ز نیل می گذرد هرکه این عصا دارد

4 ز خود برون شده را نقش پا نمی باشد عبث سر از پی ما عقل نارسا دارد

5 به خون تپیدن من دورباش عشق بس است ز پیچ و تاب من این گنج اژدها دارد

6 حضور سایه دیورا خویش هرکس یافت حذر ز سایه بال و پر هما دارد

7 سفینه ای که به دریای بیکنار افتاد چه احتیاج به تدبیر ناخدا دارد؟

8 ترحم است درین بوستان بر آن طاوس که چشم بد ز پر و بال در قفا دارد

9 شده است خواب به مخمل حرام از غیرت ز نقشهای مرادی که بوریا دارد

10 ز خوردن دل ما نیست عشق را سیری که بیشتر ز دهن تیغ اشتها دارد

11 چرا چو زلف نیفتم به پای او صائب؟ مرا که لذت افتادگی بپا دارد

عکس نوشته
کامنت
comment