1 که میآید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟ که میپرسد بغیر از سیل، راه منزل ما را؟
1 چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را سخت رویی می شود سنگ فسان شمشیر را
2 سینه صافان بی خبر از راز عالم نیستند هست در پرداز جوهرها نهان شمشیر را
1 نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
2 تلخرویان را می روشن گوارا می کند ابر بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
1 سر به گردون می دهم این آه پر تأثیر را می زنم آتش به سقف این خانه دلگیر را
2 حالت فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به