1 چون فلاخن کز وصال سنگ دستافشان شود میدهد رطل گران از غم سبکباری مرا
1 من ملایم کردم از آه آسمان سخت را نرم از آتش می توان کردن کمان سخت را
2 سختی ایام را مردن تلافی می کند عذرخواهی هست چون مغز استخوان سخت را
1 سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق جان شیرین بهر جوی شیر می باید مرا
2 از نوازش بیشتر می بالم از ریزش به خود جنبش گهواره بیش از شیر می باید مرا
1 غوطه در دریا دهد آتش عنانی آب را رزق خاک مرده می سازد گرانی آب را
2 زنگ بندد تیغ چون بسیار ماند در نیام مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را