1 دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟ کز رشته می شود گهر شاهوار جمع
2 گردید مخزن گهر ولعل سینه اش تاکرد پا به دامن خود کوهسار جمع
3 در یک نفس به باد فنا می دهد خزان چندان که برگ عیش کند نوبهار جمع
4 شستم ز کار هردو جهان دست،چون نشد کار غیور عشق تو با هیچ کار جمع
5 هر خرده ای که جمع کنی خرج آتش است زنهار زر چو غنچه مکن دربهار جمع
6 خوش وقت آن که چون گل رعنا درین چمن دل از خزان نمود به فصل بهار جمع
7 در برگریز سبز بود،هر که می کند دامان خودچو سرو درین خارزار جمع
8 باگریه همرکاب بود خنده اش چو برق دل چون کنم ز شادی ناپایدار جمع؟
9 ته جرعه ای است ازجگر داغدار من داغی که هست درجگر لاله زار جمع
10 یکرنگی از دورنگ طمع داشتن خطاست چون دل کنم ز گردش لیل و نهار جمع ؟
11 چون تاک هررگم به رهی سیر می کند خاطر شود چگونه مرا درخمار جمع؟
12 صائب ز باد دستی حسرت به خرج رفت چندان که کرد آه دل بیقرار جمع